داستانهای کوتاه جذاب



                 موضوع : نگاه های بی اهمیت ولی گرانقدر


                .                     مقدمه
 

       دوستان عزیزم مهم ترین چیز در زندگی (خوب دیدن و دقت کردن) است .  زیرا ما برای انجام هر کاری باید اول آن چیز را خوب ببینیم . 
     روزی ، روز گاری ی در شهر تالش وجود داشت . آن بسیار ماهر و زیرک بود و همیشه به هر جایی که قصد ی داشت حتما دستبرد می زد . نام آن فریدون بود . روزی فریدون قصّه ی ما روزی به خانه ای که واقع در ییلاق دستبرد بزند.
    صاحب آن خانه بسیار ثروتمند بود و دارایی های خود را  از راه پیدا کردن شش گنج بسیار با ارزش و باستانی به دست آورده بود پس فریدون ما چشم طمع به مال صاحب  خانه دوخته بود . او با ماشین پارس سفید رنگی که آینه ی سمت راست آن که شکسته بود و با چراق  های جلو و عقب ماشین که رنگ آبی پر رنگی داشتند و به شماره ی پلاک    43 ایران 145س56   که یک طرف آن که سمت چپ می باشد بر اثر تصادف کج شده بود و کاپوت آن که کمی به صافکاری و رنگ نیاز دارد در حال حرکت به آن خانه بود در ضمنا آن ماشین سرقتی است.
    بالاخره فریدون داستان ما به خانه ی فرد مورد نظرش یعنی آقای احسان که معروف به جوینده  است رسید . هنگامی که از دیوار بلند خانه که از حفاظ های بسیار تیز برنزی رد شد ، ساختمانی بلند که بلوک های آن  عمودی و مقاوم با کاشی های قهوه ای  که بر روی آنان بود به همرا پارک کوچکی برای بچه های آقا احسان که سرسره و تاب زیبا  واقع در پارکبه همراه درخت های بلند سرو و کاج  وجود داشت دید .  
    اما مکان مورد نظر انبار کوچکی بود که در انتهای پارک قرار داشت . او به آنجا رفت ، هنگامی که قفل کتاب نقره ای رنگ انبار را باز کرد گاو صندوقی بسیار بزرگ از فولاد را دید و به وجد آمد . زیرا چنین گاو صندوق فقط با کلید خود باز می شود . 
    فریدون کمی درنگ و تّامل کرد که چه کند ولی در همان لحظه سرایدار خانه آمد پشت در انباری . فریدون سریع وسایل خود را جمع کرد و قایم شد و سپس فرار کرد . فکر آن سرقت یادش نرفت و قصد داشت دوباره امتحان کند .  
    فردای آن روز از دوستش حرفی شنید که می گقت): من دیروز  به خانه ای دستبرد زدم و خیلی چیز های گرانبهایی را بردم .) فریدون گفت:( آفرین از کجا و چطور ی کردی؟) دوستش گفت:( به راحتی فقط با دقت دیدم که در کمد کنار گاوصندوق در ظرفی نوشته ای پیدا کردم که در آن نوشته شده بود     تسا تک رد دیلک که رمزی بود پس با برع این کلمات سرنخی پیدا کردم که برعکس این کلمات     کلید در کت است بود و من کت را زیر کمد کرمی رنگ کنار پریز برقی که اتصالی داشت پیدا کردم . کت خیلی خاکی بود آن را تکاندم و سپس کلید را پیدا کردم .
    وآن را باز کردم . به نظر من صاحب خانه آایمر دارد چون این رمز را نوشته بود . خب آقا فریدون اینا رو فردا به نود و هشت میلیارد می فروشم  . ) خوش به حالت علی . منم دارم می روم امروز یک جا رو دستبرد بزنم.
    -موفق باشی
-همچنین . خدانگهدار 
- خداحافظ
    بله بچه های عزیز تا فریدون به انبار آن خانه رسید دید از گنج خبری نیست بلکه آن داستان دوستش ماجرای سرقت اینجا بود ، اینجاست که فریدون با جفت دست خود بر سر خود می کوبد و می گوید وای بر من اگر کمی دقت می کردم و خوب می دیدم الان نود و هشت میلیارد از آن من بود . 
    در نتیجه بچه ها هرگز نگاهمان نسبت به چیز های اطرافمان سریع و گذرا نباشد بلکه در رابطه با آنها کمی تّامل و تفکر کنیم . پس شما هم بیایید جز  دسته ی پشیمانان نباشیم .


نویسنده : دانیال یوسفی دبیرستان پروفسور  ابراهیم اسرافیلیان

ادامه مطلب

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار روزانه درباره فناوری اطلاعات و ... پایگاه خبری ازغند مه ولات رال sherlockholmes0588 شاداب سازی محیط مدرسه بهترین سایت roofgardenn دانلود رایگان جزوه و خلاصه کتاب ایران فایل پروژه و مقاله و پایان نامه مکانیک- خودرو